آیا بین شعر و منش
شاعر پیوندی هست؟
شعری هست که با واژگان
و نماهایش به ارجمندی و والایی منش خواننده می افزاید. والایی انسانی وآفرینشگرانهی او را به او یادآوری می کند.
روشن است که چنین شعری از یک درون بی ارج برون نمیآید.
شعری هم هست که با
واژگان و نماهایش، از والایی خواننده می کاهد؛ از گرانسنگی هستن او کم می کند؛ هم
خواننده و هم دیگر انسانها را در نظر خواننده، پدیده هایی ناچیز و بی ارج می
نمایاند. این شعر با رو کردن به بستگیها و بندگیهای انسان به نیازهای جسمانی اش که
با دیگر جانداران همانند است، وجه اندیشمندی و آفرینندگی و توان پاسخگویی و بردوش
گیری راهگشایانه ی او را کوچک میکند و ناچیز و بی ارج نشان می دهد.
پس می توان گفت: شعری
هست انسان ساز و فرابر ،
و شعری هم هست
ویرانساز و فروکش هستن انسان.
اکنون اگر این دو شعر
را به پایانه های اوج و فرودش ببریم، در یک
سو به شعری می رسیم که به سخن پیام آوران و پیشوایان نبردهای زندگی انسان
نزدیک می شود. و در سوی دیگر به شعری می
رسیم که در پایانه ی خود به نهایت بدیها و کجی ها و به شیطان می رسد. همو که می
خواست والایی انسان را نبیند و آن را نیست انگارد.
اکنون اگر پهنه ای با دوپایانه
و پیکان نقش کنیم، می توان در این میانه گونه
های شعر را چید و جایگاه هر یک را و نزدیکی و دوری آن با آن دو شعر پایانه نشین،
به گونه ای گویا و رسا دید و نشان داد.
این گاه میتوان روی
این پهنه، نمایی از همه گونه شعر یافت و تماشا کرد. بدینگونه:
۱- شعر فرابر و انسانساز.
شعر پیامدار و پیمانمند و پیمانخواه.
۲- شعر ستایندهی
زیباییهای هستی چه زیباییهای هستی در آفرینش و چه زیباییهای اندیشه
۳- شعر ستاینده ی
توانمندیها و قهرمانیهای انسان و مردمان سرزمینها درگذار زمان
۴- شعر فریادگر بر بیدادها
و ستایشگر دادها و دادخواهها
۵- شعر ستایشگر بیدادها و
بیدادگرها و پاداشخواه باج نام و نان و جاه و جایگاه و دارایی
۶- شعر پندآموز،
داستانگو، رخدادنگار
۷- و سرانجام شعر سرپیچنده
بر همه ی ارزشها و نهادهای نیکرفتاری و شعر بی باور به نیک و بد هستی.
(شاید که بسیاری این
گونه بندی شعر را پذیرا نباشند؛ و این خود، گزینه ای پذیرفته است. هر کس می تواند
هر گونه بندی دیگری را پیشنهاد کند. اما گمان می رود این گونه بندی پر بیراه نباشد
و دست کم برای بازگشایی گفتگو در این باره سودبخش باشد.)
این گاه میتوان به سراغ سنجه های شعر رفت و
گفت:
اگر هنرمندی شعر را
تنها در یک چیز (و تنها یک چیز)، که آن «توان شاعر برای واژه سازی و نماپردازی و
توان انگیختن دیگران» باشد، بدانیم، در همهی این گونه های شعرهای روی نوار و پهنه
ی نقش شده، می توان هم اوج پرواز توان شاعر، و هم ژرفای فرود و ناشایستگی شاعر را
در هر گونه پیدا کرد.
به گفتار دیگر،
بی آن که هیچ سنجهی دیگری از ارزشمندیهای شناخته شده در نزد انسان را در
سنجش خود به شمار آوریم، و تنها توان سرودن و توانمندی سراینده را در نظر بگیریم، این
یک پدیده ی پذیرفته است که بشعرها و شاعران از اینسوی شیطانی پهنه ی شعر بوده و
هستند که بر شاعران گونه های دیگر برتری داشته اند.
همچنین است واژگونهی
این پندار.
پس توان سرودن و ساخت
شعر، پیوندی با منش و چگونگی اندیشه و ارزشهای هستی یک شاعر ندارد.
اگر این پذیرفتنی
بنماید. میتوان از آن برآمدی برداشت که : هنر سرودن به درونه ی اندیشه و سمت و سوی
آرزوهای شاعر بستگی ندارد. از اینجا شناسش هنر را به دست می آوریم: «هنر شعر، توان
سرودن و شیوه های آن است بی پیوندی با درونه ها و اندیشه ها و آرزوها.»
(شاید بتوان این شناسش
را شناسش همه ی هنرها دانست. اما در این گفتار تنها به شعر پرداخته ام)
ما از دو گونه شعر
آغاز کردیم و به شناسش هنر رسیدیم.
اکنون می توانیم سنجه
ی خوبی داشته باشیم برای سنجش خوب و بد شعر و شاعران.
و از این گفتار
دستاورد بزرگی داشتیم. می توانیم بگوییم که بین منش شاعر با شعر پیوندی نیست. اکنون
میتوانیم به شاعری که توان سرایش چندانی ندارد اما سویه ای نیک دارد بگوییم که چرا
به او نمره ی هنرش را کمتر از شاعری داده ایم که بی سویه است یا حتی شیطانی شعر
میگوید ولی هنر سرایش او بیشتر است.
اما همچنین، میتوانیم
به آن دسته شاعران بی سوی، یا شیطان سوی، یا با درونه های کم کننده از والایی
انسان بگوییم هنر شما اگرچه ستایش انگیز است اما جایگاه و کارکرد شما در زندگی
انسان از آنان که انسان را برتر بردند و برتر نشاندند و ارزشهای انسانی را گسترش
دادند پایین تر است و یا شاید کارکردی ویرانگر هم داشته اید.
اینگونه هیچگاه میان
منش شاعر و توان شاعردر سنجش های خود گم نخواهیم شد.
اما اگر تنها توانمندی
سرودن در نگاه و دید ما بار نداشته باشد، باید پذیرفت که در دو کفه ی ترازوی ما در
سرانجام ارجگذاری بر شعر و شاعران، باید به آنگونه شعری بهای بیشتر داد که نوای
جان شاعرش همنوا با دردهای انسانیت بوده و هست.
محمد قرایی (م. شوق)
محمد قرایی (م. شوق)


0 Comments