به حق «ترک شیرازی»، کمی بی لطفی است آقا!


 

«اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را»

به حق «ترک شیرازی»، کمی بی لطفی است آقا! 

وظیفه، زان من باشد به دست آرم دل «دل بر»

و او منت گذارد هم من و هم جد و آبا را

نمی دانم چرا حافظ چنین بیتی سرود آن روز

به رغم آن که داند او ظرافت های معنا را

 خطای دیگر این باشد که یک تن شاعر نادار

ببخشد دلبر خود را سمرقند و بخارا را!!

کجا شاعر بود دارا؟ که بخشد چیز بر دلبر؟!

کدامین دلبری گیرد هدایا از گداها را؟

عجب فرضی ست ناممکن، که بر دلبر ببخشایند

اگر او دلبر است، از پیش برده هر چه سودا را

خطای بعدی از صائب که می بخشد به یک دلبر

به جای صد دل عاشق، سر و دست و تن و پا را!!

خطای دیگری بنگر از او که شهریاری بود

و او در گفتة صائب گرفته عیب معنا را،  

ولیکن جاگزین کرده خطای دیگری چون او

که «اجزا»ی بدن! بخشیده آن دلجوی رعنا را

برای شخص بنده «ترک شیرازی» چه کس باشد،

از آن دلبر ادیبانی که جویم درس آنها را؟

یکی صائب که «ترک» است و ظرافتها بسی دارد

یکی حافظ که «شیرازی» و کرده مست دنیا را

اگر این «ترک» و «شیرازی» مرا هم در نظر آرند  

ز شعر جادوی ایشان  بگیرم سحر معنا را

م. شوق23 اردیبهشت 1400

Post a Comment

0 Comments