«هر وقت مرا ببینی»
هر وقت مرا ببینی
برایت اخباری خواهم گفت
از سایه هایی که منتظر آفتابند
سایه هایی
که از شوق آفتاب
خود را به خورشید میکوبند
و می میرند
هر وقت مرا ببینی
اخباری برایت خواهم گفت
از فحشهایی که به خودم دادم
از داسی که دختری را کشت
هر وقت مرا ببینی
اخباری خواهم گفت
از شاعرانی که به شعر تف کردند
و از سیاستمدارانی
که شعر را به دم خود چسباندهاند
هر وقت مرا ببینی
برایت گریه خواهم کرد
از زندگی
که انسانها را وا می دارد
به شرفشان تجاوز کنند
از سیارهای که چشمهایش را کور کرده
و سر بریدة انقلابهای تاریخ را
در دست
در کوچه های تاریک هستی می دود
هر وقت مرا ببینی
برایت اخباری خواهم گفت
از قلبم
که هر شب در خواب
مرا به قتل می رساند
و من هر نیمروز
از حسرتها و بیزاریها
زنده می شوم
هر وقت مرا ببینی
برایت اخباری خواهم گفت
از شاعرانی
که بازی میکنند
در میدانچه های بی مزة تماشا
و سفره های سکه
مثل بچهها ادا در می آورند
با چشمهای بسته
سک سک بازی میکنند
و خواننده هایشان را پیدا میکنند
و می خندند
شاعرانی
که از کشتگان انتقام می گیرند
و مقتولان را نبش قبر می کنند
تا در لجن شعر خویش
دفن کنند
هر وقت مرا ببینی
همینگونه حرفها برایت خواهم زد.
تا زمانی که مرا نبینی
م. شوق۳۱ خرداد ۹۹


0 Comments