کتاب شب
در زیر نور شعله های چشمهای مردمان
کتاب شب را می خواندم
هر ورقش
دیوارة عظیم ظلمتی غلیظ بود
با شعارهایی خون ـ نوشته برآن
ورق زدم
با دستهای تحملی دردآلود
ورق زدم
ورق زدم
با انگشتی بر اشکها
هر برگ را ورق زدم.
در هر برگ
از نردبان
شکسته ی نگاهم
فرارفتم
و از آنسوی
بر نردبان خشمم فرود آمدم
گامهایم
بر سطرهای تیغ و سنگ
و بر خارـ واژه
های ننگ.
و گاه تا زانو
در مردابهای لجن تیره
می گذشت.
در نیمه راه خوانش رنجبار این شب
بازگشتم
و بر سفرنامة خود نوشتم:
تنها
با کوله هایی از خورشیدها
پا در این سفر باید نهاد
م. شوق

0 Comments