«حقيقتي كه در شكل كلماتي بر صفحات كتاب نوشته شوند، چگونه ميتوانند بر كسي تاثير بگذارند، بدون اين كه از لابه لاي رگها و خون وگوشت و استخوان يك نويسنده گذشته باشند؟ هر حقيقت نو را بايد بر روي سلولهاي خود نوشت بعد نوشتن آن در كتابها، ميسر ميشود، حتي اگر خودت هم ننوشتي، توسط نويسندگان ديگر عملي خواهد شد.
آقـاي خواننده!… هر
كتابي، قبل از اين كه كتابي باشد، انساني بوده، دردي بوده در جاني!… خنجري بوده در
قلبي، قلبي بوده در برابر خنجري همچون سپر ايستاده. وگرنه كدام انساني تا اين حد
احمق است كه آنچه را بر صفحهی نمايش يا سينما يا اوراق كتاب ميبيند، بدون ربط آن
صحنه با قلبها و خنجرها و سينهها و قلبهاي واقعي، حس كند و از آن تاثير بپذيرد.
براي كلمات بايد جنگيد!
آقاي خواننده! براي
كلمات بايد مرد!… جوهر و مركبي كه بر صفحات كتابهاست، خون خشك شدهی انسانهاست.…»
از رمان خانهی نویسنده
و خواننده هایش
م. شوق


0 Comments