درباره ی شعر و شاعری


درباره ی شعر و شاعری
از جمشید پیمان
اگر شعر بيان ناب دست نیافتنی های فرا حسی آدمی است که با زبانی ورای زبان گفتاری و همه گير،جاری می شود، اگر تابنده است وتنها  بازتاب نيست،  اگراندیشه است و انديشيدنی است ،اگر حقيقتی است که الزامن با حقيقت بيان نمی شود، اگر منطق آن در نظام های منطقی نمی گنجد و اگر محصول کلام نيست و سازنده ی کلام است، اگر دريافتنی است و نه يافتنی، اگر به قول شاعر؛ آمدنی است نه آموختنی، اگر نه تلاطم  است و نه آرامش، هم تلاطم است و هم آرامش، اگر همه چيز است و هيچ چيز نيست، اگر از هر آشنایی اشنا تراست،اما در تعریف نمی گنجد پس وقتی  به اين  جا رسيديد که :
"بانوی من، بانوی من!
بر شانه های تُردِ تو اندوهِ سال هاست
در دست های تو
تصویر درد کهنه ی تاریخ مانده است
در گریه های تو
خون هزاره هاست که سر ریزه کرده است" ( جمشید پیمان)
ويا در جائی ديگر  که سخنم با جانباختگان راه آزادی را چنين می بينيد :
" شما بالا بلندان،
بر دروازه های دهان گشوده بر این بیداد،
آوریختگانِ بر دارهای خمینی نیستید،
بادبان های افراشته ی مایید
و همواره در اوج می رانید.
شما رهسپارانِ تاریخی توفانید
و در موجاموج نعره هایتان
بر قلّه های دار
شراعِ امیدمان را برافراشته اید!"( جمشید پیمان)
 و يا اگر با غزلی روبرو شديد که چند بيتش  را اينجا می بينيد:
" عالم خبر نشد که چه بر ما گذشته است
این هق هقی که می شنوی گریه ی خداست
باران سنگ چه کس را نشان گرفت؟
بر دخترانِ میهنم این ننگ نارواست
ابر سیاهِ تهمت اگر پوشد آسمان
خورشید پاک دامن ازین لکّه ها رهاست" (جمشید پیمان)
باخودتان است که بر آنها نام شعر بنهيد و يا از حيطه و حوزه ی شعربيرونشان بگذاريد. نکته ديگر اين که : من  آن چه را که به نام شعر عرضه می کنند شعر می دانم وقتی که شعر باشد. برايم مهم نيست که شاعر برای آفريدنش با چه موضوع و مضمون و محتوائی برخورد داشته است و آن را در چه قالب يا فرمی  به تصوير کشيده است .
سعدی که می گويد:
«سخن بگوی که بيگانه پيش ما کس نيست
بغير شمع و همين ساعتش زبان ببرم
ميان ما بجز اين پيرهن نخواهد بود
وگر حجاب شود تا به دامنش بدرم»
و يا جلال الدين بلخی که می گويد:
«چو اين تبديل ها آمد  نه هامون ماند و نه دريا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بيچون
 چه دانم های بسيار است ليکن من نمی دانم
 که خوردم از دهان بندی در اين دريا کفی افيون»
 ويا حافظ که می فرمايد:
«زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
 پيرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
 نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
 نيمه شب مست به بالين من آمد بنشست»
 ويا نيما که می سرايد:
«می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
نيست يک دم شکند خواب به چشم کس و ليک
غم اين خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند »
ويا مهدی اخوان ثالث که گفته است:
«اين شکسته چنگ دلتنگ محال انديش
 نغمه پرداز حريم خلوت پندار
جاودان پوشیده از اسرار
چه حکايت ها که دارد روز و شب با خويش .
 ای پريشان گوی مسکين قصّه ديگر کن
 پور دستان جان زچاه نابرادر در نخواهد برد
مُرد، او مُرد
 داستان پور فرخ زاد سرکن! »
و يا شاملو که می گويد:
«بيابان را سراسر مه گرفته است
چراغ قريه پنهان است
موجی گرم درخون بيابان است
 بيابان خسته، لب بسته، نفس بشکسته،
 عرق می ريزدش آهسته از هر بند »
همگی شاعرند و آفريننده ی شعر. نه می توان نيما و اخوان ثالث و شاملو را با زدن اين انگ که شعر سياسی یا اجتماعی گفته اند، از دور خارج کرد و نه سعدی و جلال الدين بلخی  و حافظ را با اين دستاويز که برای معشوقشان  گفته اند و يا حديث نفس بيان کرده اند و يا انديشه ای فلسفی را به نظم کشيده اند يا برای آفريدن شعرشان از وزن و قافيه  بهره برده اند، از اعتبار انداخت .
من از بنياد با اين امر ناسازگارم که اگر شاعری در شعرش به بيان دردها و مصيبت های مردم کشورش پرداخت و يا عاملان و علل آنها را هدف قرارداد ،  آفريده ی او را شعر ننامند. و يا اگر برای معشوق زمينی يا خدايش يا امامش و يا باور فکری و مذهبی اش شعری آفريد، به اين بهانه که حديث نفس کرده و يا شعر ايدئولوژيک سروده است يا شعار داده است، تحقيرش کنند. هم در اينجا به عنوان جمله ی معترضه بگويم که برخوردی چنين با مقوله شعر و شعار، شعار را به ناحق از ارزش تهی کرده است. من پذيرفته ام که شعار، در هر مورد و زمينه ای چه سياسی و چه غير سياسی، گرچه از حوزه شعر بيرون است اما ارزش ويژه خودش را دارد .اين را هم پذيرفته ام که يک شعر با همه ی ويژگی های شاعرانه  اش می تواند شعار هم باشد . به اين شعر کوتاه از شاملو توجه کنيد؛
«کوچه ها باريکن  دکونا بسته س،
 خونه ها تاريکن تاقا شيکسته س،
از صدا افتاده تار و کمونچه، مرده می برن کوچه به کوچه.
 مرده ها به مرده نميرن،
حتا به شمع جون سپرده نميرن،
مثل فانوسين که اگه خاموشه،
واسه نفت نيس، هنوز يه عالم نفت توشه».
به نظر من اين شعريست ناب که در ميان مردم شعار شده است . اگر آفريده ی شاعر ازجوهره ی شعری برخوردار است ، نامش شعر است و بس.
شاعر موضوع و مضمون و محتوای شعرش  را به سفارش اين  و بر نمی گزيند. درست است که شاعری امروز حرفه است و شغلی. اما اين بدان معنی نيست که شاعر می تواند شعر سفارشی خلق کند. شعری را که شاعر در هجران معشوقش سروده است و يا در تقبيح جنايتکار حاکم بر سرزمينش آفريده است، ممکن است زبان حال صدها هزار عاشق هجران کشيده بشود و يا از دهان مليون ها ستم ديده از حاکم و حکومت جنايتکار جاری گردد . و اين يکسره با کلامی که به سفارش اين و آن برای اين و آن موضوع شخصی يا اجتماعی ساخته می شود، از ديد  من دارای تفاوت های اساسی هستند.
نکته پایانی: مهم این است که آفریده ی شاعر، شعر باشد. چه اهمیتی دارد که از جانب کسی یا گروهی پذیرفته شود یا نه! شعر ناگزیر از همه ی رویدادهای زندگی فردی و اجتماعی تاثیر می پذیرد، در همه ی پیچ و تاب های خیال و اندیشه ی شاعر سفر می کند و ره آورد و دستآورد این سیر و سفر اگر ویژگی ها  و مشخصه های شعر را دارا باشد، شاعر شعرش را آفریده است!
امیدِ آمدنَت
جمشید پیمان، 28 ـ 01 ـ 2018
کوچه ات
پُر از تنهائی بود
وَ پَرده های عبوس
بخل پنجره هایت را
عریان می کردند

مرا
حقیقتِ همیشگی بهارانت
سرشار می کرد.

امیدِ آمدنت
زیرِ انبوهِ بهمن
پَر می زد!

از جمشید پیمان

@tuaftab

Post a Comment

0 Comments