گفتگو.یی با رمضان


گفتگويي با رمضان
با اجازة مولانا
             از م. شوق

سحر! بيدار كن ما خفتگان را
به يكسو زن حجاب اين شبان را
سحر! فرياد كن در كوچه ي جان
به آوازي فراخوان عاشقان را
راستي رمضان آمده است تا چه كند؟ از خودش كه بپرسيم ميگويد:
بازآمدم چون عيد نو تا قفل زندان بشکنم
وين چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم
مي پرسيم: مگر كسي زندانيست؟ مگر زندانباني هست؟، رمضان ميگويد: آري! همة جهان پر از زنجيرهاست. در بيرون و هم در درون.  و من آمده ام كه :
 هفت اختر بي‌آب را کاين خاکيان را مي خورند،
هم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنم
بله! رمضان آمده است تا همه چيز را زير و رو كند؟ مي پرسيم از كجا مي خواهيد شروع كنيد؟ ميگويد از خود شما. زيرا همه چيز از خود شما شروع مي شود. ميگوييم بهتر نيست كه از دشمن شروع كنيد. از آن طاغيان و گردنكشان كه جهان را لبالب از شقاوت كرده اند؟
رمضان ميگويد: اين كار شماست!. شما چون دگرگون شويد، چرخ بر هم مي زنيد،
چنان كه حافظ گفت:
 چرخ بر هم زنم ارغيرمرادم باشد  من نه آنم كه زبوني كشم از چرخ فلك
پس رمضان سر جنگ دارد!. جنگ با طاغيان.! و ما سربازان رمضان هستيم. مي گوييم اي رمضان، طاغيان در جهان بسيار شده اند و جور و سياهي افزون گشته است. مي گويد:
روزي دو باغ طاغيان گر سبز بيني غم مخور
چون اصل‌هاي بيخشان از راه پنهان بشکنم
آنگاه گويي دل از اين گفتگو به وجد مي آيد و همچون رمضان به شادي بر ميخيزد كه:
گشتم مقيم بزم او چون لطف ديدم عزم او
گشتم حقير راه او تا ساق شيطان بشکنم
در حيرت از شوق جان خويش، مي پرسيم كه از چه اينگونه شادمان شده اي: دل ميگويد:
چون در کف سلطان شدم يک حبه بودم، کان(يعني معدن) شدم
گر در ترازويم نهي مي دان که ميزان بشکنم
چون من خراب و مست را در خانه ي خود ره دهي
پس تو نداني اين قدر کاين بشکنم آن بشکنم
گر پاسبان گويد که هي بر وي بريزم جام مي
دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم
چرخ ار نگردد گرددل از بيخ و اصلش برکنم
گردون اگر دوني کند گردون گردان بشکنم 
از شادي چنين شكفتني، رو به رمضان ميكنيم و ميگوييم:
خوان کرم گسترده‌اي مهمان خويشم برده‌اي!
گوشم چرا مالي اگر من گوشه ي نان بشکنم؟
پاسخ مي دهد كه:
ني ني منم سرخوان تو سرخيل مهمانان تو
جامي دو بر مهمان کنم تا شرم مهمان بشکنم
اي که ميان جان من تلقين شعرم مي کني
گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم
آري، رمضان آمده است تا انسان را به آن جايگاه برساند كه در مسير رسيدن به حقيقت هستي خويش، همة موانع و سدها را كنار بزند:
از شمس تبريزي اگر باده رسد مستم کند
من لاابالي وار خود استون کيوان بشکنم

Post a Comment

0 Comments