«منفورترين شب شعر در تاريخ»
در جلسات مدح ولي فقيه
از م. شوق
اين واژه هاي زير لگدهاي خوك را
در مدح هاي مبتذل و پوچ و پوك را
در قتل عام شعر كه بر دار مي شوند
كي ديده زشت تر از اين، سلوك را؟
از درد نعره ميكشم به تخت شكنجه
شلاق مي خورد تنم از موجهاي شرم
وقتي كه مدح مي شود آن شيخ در غزل
در من چروك ميشود آن وزنهاي نرم
آن واژه هاي بيگنه دست بسته را
چون تكه هاي پيكري از هم گسسته را
در سيني تملق منفور چيده اند
تقديم ناخداي ز طوفان شكسته را
شعر شكنجه گر به شب شعر قاتلان
در ذهن من تداعي جرّثقيل و دار
وهن شكوفه، ليسهي گرگ و نشاط قتل
هر بيت، يك مچاله ي قلبي بزرگوار


0 Comments