مردانش
را یک یک
به
تاریخ می دهد
قافله
ی رزم آوران
با
خاطری آسوده
که
ارتشی را از دروازه ی تاریخ گذرانده اند
...
طبقی
از ماه و
شعرهای
من بر آن
...
طبقی
از گل لبخند بودند
مردان
دشتهای آتش
قلبشان
گلدانی
از درد
و
سیماشان
نجابت انقلاب
...
طبقی
از طلای خورشید و
شعرهای
من بر آن
...
تاریخ
با
احترام به زخمها
و
شانه هایت
از
کنار تان می گذرد
و
بهار
بیشتر
از رنگین کمان و روز تابانش
به
نگاه تو عاشق بوده است
...
آه
آه ... محراب
طبقی
از ماه و
اشکهای
من
...
نگفته،
از کلامت می شنیدم که:
بگذار
جهان نداند
لبخند
ما رنجهای ماست
و
ارتشی در سیمای ما
از
دروازه ی تاریخ گذشته است
با
طبلهایش
و
گام رزم آوران پیروزش
که
جهانی را از شادی خواهد لرزاند
...
طبقی
از میخک و
چکامه
های من بر آن
م.
شوق 26اردیبهشت 98

0 Comments