از م. شوق
از شعرهای کتاب گلهای درد:
بغض شرقی
برای۲۶پناهنده
اگرچه بغض شرقی من
گره میاندازد
درون موج صدایم،
اما صریح میگویم:
«نه بغض، شرقی میشود!
نه اشک، غربی!
نه قلب، جنوبی!
نه درد، شمالی!
من زادهٴ تمام زمینم!
و از برای دورترین دردهای زمینی
به گریه میافتم.
و از قضا تأسفم این است
که خانهٴ ما را
ساطور مرزها
بریده بریده
میان ملتها
قسمت نمودهاست.
اینک!
آنجا، که زاده شدم
شیطان اگر که دوزخی افروخت،
من دست روی دست نماندم!
من زیر بار نرفتم!
من از پذیرش جهنم نفرت،
گریختم.
با طرح یک بهشت پر از عشق!
درون طیف نگاهم
طاووس آرمان مرا بنگر!
من از جهنم سوزان گریختم!
و نام من!
پناه دهنده است!
نه پناهنده!!
مصیبتی ست آنجا
در میهنم
آوار فقر که میریزد.
-من خیس شرم میشوم-
باران اشک که میبارد
من داغ خشم میشوم
و قطره قطره قطره
میمیرم و دوباره زنده میشوم
از درد.
من از پی پناه دادن آنان
ازآن جهنم سوزان گریختم!
هنوز
مجروح نیشهای وحشی گرگ
نفس نفس میزنم!
نه! خوش نشین برکهٴ آسودگی نیام!
گریخته از دهانهٴ دوزخ
دست تو را پناه گرفتم!
و بر جراحت خلقم
قلب تو را گواه گرفتم!
چه از تو میخواهم:
«درپشت پرده
به قلب خویش خیانت مکن!
که تردید تو خنجری است
در دست پاسدهندگان دوزخ خلقم»
اینک من ایستادهام
با بغضهای انسانی
و خانه را
دیریست ترک گفتهام
بیهیچ لقمه و حلقومی
با دل شیری! بردرگاه جهان.
حتی اگر زمین قفسی شد
پر میکشم ازآن!
مرا چه مینامید؟
پناه دهنده؟
یا پناهنده؟
پیوند دریافت کتاب:
https://bit.ly/31y5uXA

0 Comments