«میان این همه، یک چیز»
برای حادثه ها شعر گفته ام بسیار
برای خاطره ها شعرگفته ام بسیار
برای آب که مستانه می دوید به دشت
برای خواب که شعرانه می پرید به ذهن
برای درد که هرگز نخواستمش
برای دود که  از سقف روستا می رفت
برای شهر که با نور خانه ها می سوخت
برای هر چه بپرسی و یا حساب کنی
شعر گفته ام بسیار
-  ولی میان این همه، یک چیز... -
برای رابطه ها شعر گفته ام بسیار
برای عشق که خیلی به شور آوردم
برای ساز که دل را همیشه می لرزاند
برای ناز کودک زیبا که گریه ام انداخت
برای رابطه ام با پدر که دیگر نیست
برای غصه ی مادر  که مهربان می زیست
برای اشک پدر پشت میلة زندان
برای تیزی گریه درون خشم زنان
برای هر چه بگویی و یا حساب کنی
شعر گفته ام بسیار
-  ولی میان این همه، یک چیز-
برای جاده و کوه و برای دریاها
برای مرغک روی درخت بارانی
برای گربه که نوک زد به خرده ی نانی
دگر بس است 
همین قدر کافی است که من
بگویمت میان این همه چیزی که هست در دنیا
میان این همه رنگ و درنگ و  شاد وقشنگ
میان این همه تلخ  و سیاه و جنگ و تفنگ
فقط برای یکی دست من نرفت به شعر
و آن چه بود:  
حس شقاوت که در دلی باشد 
و آن چه بود:
  ننگ رذالت که بر رخی باشد
فقط همین یکی
      میان این همه چیز......
م. شوق19تیر98


0 Comments