شادمانی 
مٌردم از بس شعرهایم غم گرفت
مردم از بس چشمهایم
از غم این دوره بارانی شد و
این گونه ها
مردم از بس چشمهایم
از غم این دوره بارانی شد و
این گونه ها
از اشکهایم نم گرفت
رنگ شادی در شبان شعر من دیریست نیست
غصه ها تاریک کرد این شعرها را ، کشت شان
رنگ شادی در شبان شعر من دیریست نیست
غصه ها تاریک کرد این شعرها را ، کشت شان
قافیه مجبور کرد احساس را
از واژه های درد و سرد و زرد و مرده
از واژه های درد و سرد و زرد و مرده
 بیت ها را پر کند
شادمانی
تو کجایی
من درون عکسهای شاد و رنگارنگ
دنبال تو گشتم
از تمام کوچه های شهرها
با چراغی توی دستم
هی دویدم
تو کجایی
من درون عکسهای شاد و رنگارنگ
دنبال تو گشتم
از تمام کوچه های شهرها
با چراغی توی دستم
هی دویدم
هی گذشتم
گاهگاهی از خستگی
در هر سر کوچه نشستم
راه هر آهنگ شادی را که رد میشد
با تمناها و با اصرار بستم
آی آقا
آی خانم
آی کودک
شادمانیها کجا رفتند
در کجاها می شود پیدایشان کرد
شعر من دیوانه شد از دست این غمهای مردم
گاهگاهی از خستگی
در هر سر کوچه نشستم
راه هر آهنگ شادی را که رد میشد
با تمناها و با اصرار بستم
آی آقا
آی خانم
آی کودک
شادمانیها کجا رفتند
در کجاها می شود پیدایشان کرد
شعر من دیوانه شد از دست این غمهای مردم
هر کجا را گشته ام . آن بیتهای شاد من هم
در درون دفترم تنهای تنها
زیر خروار غزلهای پر از خشم و پر از فریاد شد گم
هیچ پاسخ نیست با من شادمانی
کو زمانی که دوباره
خنده ای در شعرهایم جلوه گیرد
کو زمانی
در درون دفترم تنهای تنها
زیر خروار غزلهای پر از خشم و پر از فریاد شد گم
هیچ پاسخ نیست با من شادمانی
کو زمانی که دوباره
خنده ای در شعرهایم جلوه گیرد
کو زمانی
که سروری بیت شعرم را به رقص آرد
کجایی شادمانیها
کجایی
شادمانی
م.شوق ۳۱ مرداد ۱۳۹۸
کجایی شادمانیها
کجایی
شادمانی
م.شوق ۳۱ مرداد ۱۳۹۸


0 Comments