برای
ویدال کوادراس
از
دورترین فاصله نزدیکترینی
ای
«آن» که ز بس آمده نزدیک، تو «این»ی
ای
رد شده از واژة بیگانگی و بُعد
از
دورترین نقطه به این جمع قرینی
بی
آن که نیازی به حضور افتد و صحبت
با
خاطر یاران ز خود رفته، عجینی
می
بینمت از دور که در دود و دم شک
آن
شعله ایمانی و آن برق یقینی
در
آینه کردم نظر و روی تو دیدم
آیینه
به من گفت ببین خود تو همینی
درخانة
دل زانسوی عالم تونشستی
بیگانه
ندیدیم چُنین خانه نشینی
این
قافله از کوه جواهر بگذشتهست
کی
چشم بپوشد ز چنین دُرّ ثمینی
م. شوق
م. شوق
20/2/88


0 Comments