مدیون

[ Photo ]
«مدیون»


به شهر آبها سفر میکنم
با قلب سنگها سخن میگویم 

چشمی هستم
در فراسوی کهکشان
گام زنان
بر قرون گذشته 
به یک ثانیه 
از ازل تا ابد
می پرم

ماه را به دوستی میگیرم
با کلمات نقره ای اش
در مهتابی آسمان
با هم می نشینیم
و به قصه های زمین گوش میکنیم

درخت 
مادر مهربانم
و مور 
همکلاسی مدرسه های من است

زنبور 
دوست عاشق پیشة من است

باز هم بگویم کیستم؟


اکنون به شعر میگویم
این همه را از تو دارم
مدبون تو ام
که مرا خدایی کرده ای
اگرچه شاعری فقیرم

اگر میتوانستم
بتی از تو می تراشیدم
و بر فراز ابرها میگذاشتم
برای کافران شوق دل انسان

م.شوق

Post a Comment

0 Comments