داستان بهترین هدیه
از م. شوق
۳۰ آبان۹۸
اولین بار که به تقویم توجهش جلب شد یک روز عصر بود. توی
کلاس نشسته بودند و هنوز آقای دبیر نیومده بود
پرویز داشت از پنجره ی کلاس توی خیابون رو نگاه میکرد که
ناگهان برگشت و گفت: راستی امروز هفت دی ماهه!
هوشنگ گفت خب که چی؟
-
مگه یادت رفته؟ روز
هفت دیماه یادت رفته با هم کجا بودیم
هوشنگ اخماشو توی هم
برد و کمی فکر کرد. بعد گفت : آره
-
گفت: امکان نداره.
بابا اونروز صبح که داشتیم می اومدیم مدرسه! بعد دیدیم بچه ها همه دارن بر میگردن
و میگن سر چهارراه درگیریه!
هوشنگ آن روز را به
یاد آورد و گفت:
-
اٍ ..... امروز همون
روزه. دوسال پیش بود نه؟
پرویز گفت: آره دیگه. بعدش برگشتیم توی محلمون
یادته! سر چارراه نزدیک اون فروشگاه بزرگ جوونا چندتا پاسدار رو گرفته بودن می
زدن!
هوشنگ گفت: الان یادم اومد. تو خیلی خوب یادته همه چیز!
پرویز گفت: آخه داداشم همة تاریخها رو یادداشت میکنه. یه
دفتر داره. صبح میگفت: امروز شش دیماهه.
بعد هوشنگ و پرویز، دوتایی شروع کردند به تعریف کردن
خاطراتشون.
فردای آنروز پرویز دوباره سر کلاس گفت: می دونی رفتم دفتر
داداشم رو نگاه کردم. دیدم جلوی هفت دیماه نوشته: روز شروع قیام- سال ۹۶. بعد جالب
بود که قبل از اون نوشته بود: شش دیماه ۸۸ روز عاشورا. در قیام سال ۱۳۸۸.
هوشنگ گفت: معلومه آخه داداشت خیلی سیاسیه. خوب ازش می
پرسیدی اون روز چه خبر بوده؟
پرویز گفت: پرسیدم. گفت رفته بودیم تظاهرات. حساب نیروی
انتظامی رو رسیدیم. مردم همه شون رو محاصره کردند و زدند نزدیک بود حکومت سقوط کنه.
هوشنگ گفت نگفت تو اونروز کجا بودی؟
پرویز خندید و گفت: بابا دهسال پیش که من بچه بودم دوم
دبستان بودم. اصلا این چیزا سرم نمی شد.
هوشنگ همانطور که به حرفهای پرویز گوش می داد با خودش گفت:
چه خوبه آدم روزها رو توی دفترش بنویسه.
بعد از پرویز خواست که دفتر وقایع داداشش رو بگیره بیاره که
با هم نگاهش کنند. اما پرویز گفت: نمیده. میگه این دفتر رو می بری گم میکنی.
***
روز بعد پرویز توی زنگ تفریح یک ورقه از جیبش در آورد و
گفت: بیا! نگاه کن! از روی دفتر داداشم نوشتم . آخه دفترشو نداد. ولی گفت میخوای
از روش بنویس!
هوشنگ کاغذ را نگاه کرد. ردیف روزها و وقایع به ترتیب نوشته
شده بود:
۲۲ بهمن ۱۳۵۷ قیام مردم ایران
۳۰ خرداد۱۳۶۰: تظاهرات مجاهدین
هفت مهر ۱۳۶۰: شهادت بابا!
هوشنگ به سمت پرویز برگشت: گفت: دهه!؟!! این روز شهادت
باباتونه؟
پرویز گفت: آره.... قبلا که بهت گفته بودم.
-
آره.... گفتی!! ... ولی روزش رو نمی دونستم
هوشنگ باز دقیقتر به ورقة پرویز و ردیف وقایع نگاه کرد
هشت مرداد ۱۳۶۷: شهادت بهمن. در قتل عام.
هوشنگ پرسید؟ این بهمن کی بوده؟
پرویز جواب داد: یکی از دوستای بابام بوده. از سال ۶۰ تا ۶۷توی زندان بوده. همون سال حکمش تمام شده بوده ولی به دارش کشیدند
هوشنگ باز هم می خواست بخونه که پرویز کاغذ رو از دستش کشید
و گفت: بده دیگه! بسه دیگه!
-
د بگذار بخونم بقیه شو
-
نمی خواد! آخه ناراحت
میشی. همه ش پر از خبرای بده. شهادت این. اعدام اون. دستگیرشدن اون دوستش. ...
هوشنگ توی فکر فرو
رفت.... این چه دنیاییه. موقع خداحافظی
به پرویز گفت: به داداشت سلام برسون. بگو هوشنگ، هم بخاطر بابا، هم بخاطر دوست
باباتون تسلیت میگه.... انشاالله یه روز توی دفترتون خبرهای خوب بنویسین!
پرویز با تعچب گفت:
خبرهای خوب!؟ خبرای خوبم مگه جایی پیدا میشه.....؟
***
توی راه خانه، هوشنگ
به پرویز و داداشش و باباشون فکر میکرد.... شب هم توی همین فکرها بود. دلش گرفته بود.
چند روز بعد توی کافی
نت دوباره به فکر بابای پرویز افتاد. بعد توی گوگل تایپ کرد: وقایع روزهای سال...
چیزهای جالبی پیاپی
جلوی چشمش می آمد که تا بحال ندیده بود.. یک فهرست بلند از وقایع دهه ۶۰ . فهرست
وقایع سالها... بعد برخورد به فهرست اعتراضات مردم.... دفترش رو باز کرد و تعدادی
از وقایع را نوشت.
بعد رفت توی فروشگاه لوازم تحریر... یک دفتر جیبی قشنگ
خرید. و تا آخر شب مشغول همان دفتر شد.
فردا موقع خداحافظی با پرویز، گفت: پرویزجان! یک هدیه برای
داداشت دارم. میتونی بهش بدی؟!
پرویز گفت: هدیه! تو؟! برای داداشم؟
هوشنگ هدیه ی کادوپیچ را به پرویز داد و گفت: تورا خدا
اینجا بازش نکن! ببر خونه با داداشت نگاهش کنین.
****
خسرو نشسته بود روی مبل
و تلویزیون نگاه میکرد که پرویز کنارش نشست. هدیه ی هوشنگ را در آورد و چسب
زرورقش را باز کرد
لحظاتی بعد خسرو و پرویز با هم وقایعی را که هوشنگ توی دفتر
ردیف کرده بود میخواندند:
۱۳مرداد ۱۳۶۸ : مرگ خمینی
۹ خرداد ۱۳۷۱: قیام مردم مشهد
۱۲ مرداد ۱۳۷۳: قیام مردم قزوین
۱۸ نیر ۱۳۷۸: قیام بزرگ دانشجویان و مردم
۲۳ خرداد ۱۳۸۸: آغاز قیامهای سال ۸۸
۳ شهریور ۱۳۷۹: قیام مردم خرم آباد
۲۵ اسفند ۱۳۸۹: قیام بزرگ مردم تهران
پرویز می خواند و داداشش با خوشحالی نگاه میکرد. وسط
خوندهای پرویز خسرو گفت: بده من دفترو ببینم! عجب کار خوبی کرده هوشنگ. رفته تقویمای سیاسی ها
رو پیدا کرده. اینا رو بعضی هاشو من داشتم ولی نه همه شو...
اٌوووه...... ببین
همه قیامها رو ردیف کرده. معلومه کلی وقت گذاشته. تحقیق کرده. نگاه کن!... قیام
عجب شیر.. قیام اسلام آباد... قیام شیراز.. قیام اراک.... حتی قیام کامیوندارا رو
هم نوشته....
هوشنگ در آخرین سطر دفتر نوشته بود:
خسروآقای عزیز! من هم از خیال خودم یک واقعه توی دفترتان
اضافه میکنم. اگه شد که شده اگه نشد. دیگه خودتون می تونین پاکش کنین. و هر وقت که
درست در اومد همون رو بنویسین اون روز اینه:
۲۲ بهمن۱۳۹۸ قیام مردم ایران و سقوط خامنه ای
خسرو گفت: اینشاالله میشه. انشاالله بشه. ... چه بچه ی
خوبیه این دوستت پرویز! بهش بگو خسرو سلام
رسوند و گفت: این بهترین هدیه ایه که به من دادی.
0 Comments