طرح از مانا نیستانی است
گویند مرا چو دید آخوند
در مسجد خود نشستن آموخت
شبها بر منبر خویش
گریاند و عزا گرفتن آموخت
دستم بگرفت و تا به مه برد
یک چهره به ماه دیدن آموخت
آیات خدا مرا به سر بست
بر مین قدم نهادن آموخت
چون جنگ تمام شد دوباره
در گشت حجاب نشستن آموخت
در لندن و لبنان و به بغداد
آداب ترور نمودن آموخت
یک بمب و دو بمب بر کمر بست
هم ضامن آن کشیدن آموخت
تیربار نهاد روی دوشم
هم شیوة باج گرفتن آموخت
در بانک مرا شریک خود کرد
هم رسم ربا گرفتن آموخت
بر ناو نشاند توی دریا
هم رسم دکل ربودن آموخت
ویلای من این زمان هم از اوست
تا هستم و هست دارمش دوست
م. شوق
آذر ۱۳۹۸ ۲۵
0 Comments