شعر و من



شعر و من

کلاه من است شعر
آنگاه که  یخ می زنم

در سردی دنیای بی دردی

کفش من است
برای گریز
از بیابان تنهایی و 
       در خویش سوختن

پالتو و بارانی
در زیر باران های شرم

شیرینی و آبمیوه
وقتی 
نثار عشق انسانی را می بینم

پناهگاهی ست شعر
و سنگری برای آه هایم


پستخانه ای ست
که نامه های بی برگشت مرا
                 می فرستد

شاه من است شعر
وقتی که با کفشهای گل آلودم
بر قالی سرسرایش
  گام می نهم
 و دعوایم نمی کند

عشق من است شعر

م. شوق


Post a Comment

0 Comments