پرسش
چرا همیشه لذت می برم؟
از تصور پستخانه ای گرم
محصور باد و برف و پیاده رو
که در تنهایی و سرما
برف کفشهایم را در آن تکانده ام
و بر بخار دهانهای مشتریان
نگریسته ام.
جرا همیشه لذتبخش است؟
یاد قهوه خانة پردود
و ریلهای برفی ایستگاه
و کوچة پیچاپیجی با درختهای انار
چرا آرامم میکند ؟
یاد بازارچه ها
و شلاق بادهای سرد کوچه ها
و چقدر دوست دارم پیاده روی شوم
برای تماشای
شیشه ی روشن و بخارگرفته ی فروشگاه عروسکها را
چرا همیشه به خویش گریخته ام
تا زنده کنم
صدای فشرده شدن برف را
در زیر پاشنه هایم
گذشته!
ای گدشته ی تلخ وشیرین!
تو پاسخم را می دهی؟
یا این دل من
با نمی دانمهای همیشه اش...
م. شوق
۲۵ دی ۱۳۹۸

0 Comments