دربارة بستگان هواپیمای اوکراینی که توسط سپاه منهدم شد.

دربارة بستگان هواپیمای اوکراینی که توسط  سپاه منهدم شد.


یک ساعت قبل از پرواز 
ساعت 5:15 دقیقه بامداد 18 دی مسافران پرواز اوکراین در فرودگاه امام خمینی(ره) به انتظار پرواز بودند. اما هواپیما تأخیر داشت و در نهایت ساعت 6 و 12 دقیقه مسافران سوار بر هواپیمای بوئینگ 737 در آسمان تهران به پرواز درآمدند.
3
دقیقه بعد موتور هواپیما آتش گرفت، ترس و دلهره به جان مسافران و خدمه افتاد. خلبان تصمیم گرفت به سمت فرودگاه برگردد، به همین دلیل تغییر مسیر می دهد. این موضوع را شاهدان عینی می گویند که حادثه تلخ سقوط بوئینگ را دیده اند.
اظهارات شاهدان 
مرد میانسالی که خانه اش چند کوچه پایین تر از پارک لاله است، می گوید: حدود ساعت 6 که برای نماز بیدار شدم نوری از آسمان رد شد و همراه نور، صدای مهیبی آمد. نور داخل پارک لاله در کانال آب شاهدشهر فرود آمد. کمی آن طرف تر از پارک لاله و در انتهای زمین های خاکی، باتری سازی صنایع دفاع است. هواپیما با یک بال روی زمین افتاد. آنچه ما دیدیم این بود که موتور هواپیما داخل پارک افتاد و تنه اش در زمین فوتبال و کانال آب، مابقی بدنه هواپیما هم در نزدیکی باتری سازی وزارت دفاع افتاد. هواپیما تکه تکه شد و آنچه می دیدم دست و پا بود، صحنه به قدری دردناک بود که دلم نیامد عکس و فیلم بگیرم.
همسایه روبه روی پارک لاله در خصوص حادثه ای که چند ساعت قبل باعث پریشانی و ناراحتی اهالی محل شان شده بود می گوید: داخل خانه بودیم که ناگهان صدای لرزیدن را شنیدم. از پنجره که به بیرون نگاه کردم آسمان سرخ شده بود. اول فکر کردم شهاب سنگ یا بمب است، اما هواپیما بود به نظرم موتورش خاموش شده بود چون صدایی نشنیده بودم.
مرد جوانی که شیشه های خانه اش به خاطر سقوط هواپیما شکسته می گوید: ساعت 6:15 بود که دیدم یک گلوله آتش روی هواست. گلوله آتش که در حقیقت همان هواپیما بود در هوا دور زد و به سمت فرودگاه امام خمینی رفت. اما شدت آتش سوزی زیاد بود، به قدری که از آسمان تکه های آتش به پایین ریخته می شد. حتی داخل خانه های ما هم تکه های آتش ریخته شد. وقتی هواپیما سقوط کرد ناگهان از آسمان اجسامی پایین می آمد، دقت که کردم تکه های هواپیما و وسایل مسافران بود که به زمین می ریخت. 30 ثانیه هم نشد ولی موجش آنقدر زیاد بود که شیشه های خانه ما شکسته شد.
فداکاری خلبان 
تمام اهالی معتقدند که اگر اقدام بموقع خلبان نبود، بی شک برای خیلی از اهالی حادثه تلخ و ناگواری رخ می داد. زن میانسالی که هنوز در شوک این حادثه است،می گوید: قبل از اینکه زمین بیفتد در آسمان آتش گرفت و همین آتش گرفتنش یک صدایی داد. خلبان خیلی تلاش کرده که هواپیما روی خانه ها نیفتد. یک تکه از صندلی داخل حیاط ما افتاده است. خیلی وحشتناک بود، تنها هم بودم فکر کردم که زمین لرزه است. شیشه های ما شکست و لرزش شدید داشت.
هواپیما سعی داشت که برگردد اما نتوانست. پسر جوانی که در کنار پیرزن ایستاده صحبت های او را ادامه می دهد: وقتی هواپیما سقوط کرد سریع با ماشین و موتور خودمان را به محل رساندیم و جزو 10 یا 15 نفر اولی بودیم که به محل رسیدیم. عکس و کارت پستال، آلبوم های عکس، کیف هایشان، تکه های اجساد، پاسپورت ها و کارت بانکی های ایرانی و پاسپورت های کانادایی، در شوک این بودیم که هواپیما ایرانی است یا خارجی. واقعاً دلخراش بود. جسد یک بچه زیر دیوار ویلا افتاده بود که فکر کنم تنها کسی که جسدش سالم مانده بود همین بچه بود.
سرایدار خانه ویلایی یکی دیگر از شاهدان ماجراست. مرد میانسالی که از سرما، شال را دور گردنش پیچانده است، می گوید: 6:15 بود، داشتم صبحانه می خوردم صدای مهیبی آمد و کل اینجا آتش می بارید. مأموران دیر آمدند، تقریباً یک ساعت بعد آمدند. من سرایدار ویلای پشت پارک هستم. دست و پای مسافران و خدمه هواپیما افتاده بود. هواپیما از روی خانه ما رد شد. آتش گرفته بود و داشت همین طوری می رفت یک دفعه سقوط کرد.
حضور خانواده قربانیان در محل سقوط 
صدای فریاد زن میانسال از پشت دیوارهای بتنی پارک و فضای محوطه 5 هکتاری به گوش می رسد. زن میانسال، اولین عضو از خانواده کشته شدگان حادثه سقوط بوئینگ است. زن میانسال می گوید: پسرم 27 ساله بود، دکتر بود می خواست از اوکراین به کانادا برود. مرا بکشید نمی توانم این داغ را تحمل کنم.
زن جوان دیگری که پسر 15 ساله اش در این پرواز جان باخت، گفت: همه شان سوختند، همه شان مردند. گریه امانش را بریده است. عکس پسرش را که داخل گوشی تلفن همراهش است نگاه می کند و ادامه می دهد: پارسا را می خواهم. بچه ام داشت می رفت درس بخواند و برگردد. می گفت می خواهم دامپزشک شود. بچه ام می خواست درس بخواند و بگردد به حیوانات کمک کند. می گفت زندگی خیلی قشنگ است. زندگی خیلی راحت است. عین 30 ساله ها حرف می زد. شاید بچه ام زنده باشد.
سفر بی بازگشت 
داخل محوطه که تکه های هواپیما و اجساد افتاده روی سکوی بتنی نشسته و گریه می کند: 18 سالش بود، پسر برادرم بود. از سوئد آمده بود می خواست برگردد سوئد. ما افغان هستیم. علیرضا نوروزی، 15 روز ایران بود. از طریق این گوشی ها متوجه شدم. خبر سقوط هواپیما در کانال ها آمد. خانواده اش هم خارج از کشور هستند.
آخرین عکس 
نقیبی، عموی زن جوانی است که به همراه همسرش محمد، مسافر این پرواز بوده است. مرد میانسال هم مانند تمام خانواده هایی که برای یافتن عزیزانشان خودشان را به آنجا رسانده گریه می کند. او به خبرنگار ما می گوید: دختر برادرم به همراه شوهرش برای ژانویه به ایران آمده بود. او دو سالی می شود برای اینکه دکترای مهندسی اش را بخواند به اوکراین رفته بود. پدرش زنگ زد به من که هواپیمای اوکراین سقوط کرده است. تا ساعت 3 تا سه و نیم در فرودگاه بودیم، قبل از اینکه از او جدا شویم عکس سلفی گرفتیم و بعد او به سمت سالن خروجی پرواز رفت و این آخرین تصویری است که از برادرزاده ام دارم.
پاسپورتی که جا ماند 
رضا نیکنام، یکی از مسافران بوئینگ مرگ بود. برادرش با چشمانی گریان به خودروی پلیس تکیه داده و در انتظار خبر است. در دل خدا خدا می کند که برادرش زنده باشد و تمام آنچه می بیند کابوسی تلخ باشد. او می گوید: از سه سال قبل برادرم در کانادا زندگی می کرد، خانه اش، زن و بچه اش آنجا بودند. او هر چند وقت یک بار به تهران می آمد تا بیمارانش را درمان کند و دوباره به کانادا برمی گشت. این بار 20 روز قبل بود که به تهران آمده بود. صبح خبر سقوط هواپیما را در رسانه ها خواندم. در همین لحظه یکی از مأموران پلیس گفت: پاسپورت برادرت را پیدا کرده ام. فردا برای رسیدگی به کارهای برادرت به آگاهی شهریار مراجعه کنید.
مرگ خانوادگی 
زندگی ام نابود شد در میان گریه هایش مدام این جمله را تکرار می کند. برادر راحله سلمانی زاده فقه که با شنیدن خبر سقوط هواپیما خودش را به محل حادثه رسانده بود، می گوید: خواهرم، خواهرزاده هایمان و دامادمان در هواپیما بودند. خواهرم حدود 18 سال قبل ازدواج کرد و از آنجایی که شوهرش سوئدی بود به آنجا رفت. راحله دو پسر کوچک داشت که مثل دسته گل بودند. آنها برای تعطیلات ژانویه آمده بودند تهران، دو هفته ای تهران بودند و صبح برای رفتن به سوئد ایران را ترک کردند. خواهرم در سوئد ماما بود و شوهرس مهندس بود. برادر راحله، عکس خودش را با یکی از پسرهای خواهرش نشان می دهد و ادامه می دهد: دیروز این عکس را انداختم. صبح دامادمان زنگ زد که هواپیمای اوکراین افتاده است. زنگ زدم فرودگاه گفتند نمی دانیم. زنگ زدم آتش نشانی شهریار گفتند در راه هستیم. نمی دانم خودم را چطوری به اینجا رساندم.



Post a Comment

0 Comments