قصه ی موش و گربه ی امروز


«موش و گربة امروز»
م. شوق

اي خردمند عاقل و دانا
قصة موش و گربه برخوانا
خيز و از «موش و گربة» امروز
پندهاي نوين تري آموز
گربة قصة قديم عبيد
كم ميآرد ز حيله و كيد
نه به مانند گربة كرمان
دم چون شير او ندارد عيان
نه به پشت خُم شراب نشست
تا بيارد يكي دو موش به دست
بلكه زير درخت سيب چپيد
كه منم اهل داد و عدل جديد
اخم مي كرد گاه حرف زدن
كله را برده بود در گردن
با هزاران اصول و شكلك و ريش
بكشيد اعتماد موش به نيش
اولش گفت مي روم حوزه
كار من هست عبادت و روزه
بنده و كار مملكتداري؟
حاش لله چه بوالعجب كاري!
بنده آخوند حوزة دينم
صبح تا شب دعاست آئينم
گر گذارند شاه گردم من
هيچ از بهر خود نخواهم من
هر كه موش است يا كه خرگوش است
با دموكراسي اش همآغوش است
دولتم هست مال مستعضعف
من ندارم بغير خير، هدف

ليك در پشت صحنه با زدوبند
داشت بس حيله و بسي ترفند
هي وضو كرد و شست و مسح کشيد
هي دعا خواندو در ركوع خميد
دائما گفتگو نمود با مديا
كه نيم من از آن شيوخ ريا

مژدگاني که گربه تائب شد
تبعيت ز شيخ واجب شد
اين خبر چون رسيد بر موشان
همه گشتند واله و خندان
عاشقان مقام برجستند
چون بادمجان به قاب بنشستند
هر رسانه ز بهر گربه ز مهر
بر كشيدي به ماه از او چهر
آن يکي گفت او امام بود
كاردانيش بس تمام بود
نزد گربه شدند آن موشان
با سلام و درود و با احسان
عرض کردند با هزار زبان
کاي فداي رهت هم اين و هم آن
لايق خدمت تو ما هستيم
با تو پيمان ز جان و دل بستيم
گربه چون موشکان بديد چنان
آشکارانمود مكر نهان
گفت فرمان بود مرا ز اله
من وليّام به امر و روح الله
چون به قدرت خزيد آن مكار
گشت يك ديكتاتور خونخوار
دم علم كرد و تيز چنگالش
برد از ياد قول و اقوالش
هر كسي را به ناروا بگرفت
بدريد از هم آن پليد خرفت
بگرفت از تمام موشان حال
صد بدين چنگ و صد بدان چنگال
داد قدرت به هر چه گربة رذل
كرد مال و منال موشان بذل
لشگر از گربه ها مهيا كرد
دارها هر كرانه برپا كرد
تخم گربه به هر كران افتاد
يك وليّ فقيه بدتر زاد
جمله شياد و جاني و جلاد
در ستم پيشگي همه استاد
هر كه بر پوز خويش ريش گذاشت
بذر نفرت به هر كرانه بكاشت
بس كه كشت و ربود شيخ ريا
گشت منفور در همه دنيا
بار ديگر بماند اين گفتار
نكنيد اعتماد بر مكار
گر ولي فقيه و گر مدره ست
جنسشان هست جاني و پست
نيست جلاد در تمام جهان
كه شقي تر بود ز كفتاران
روح شاد عبيد زاكاني
هست ناراحت اين زمان داني؟
نكنيد دست در هر آن سوراخ
كه گزيده شديد و گفتيد آخ.


Post a Comment

0 Comments