🕊🕊🕊🕊بدتر از قفس
#داستان
از م.طلوع
کبوتر سفید در حالی از سقف انبار روی زمین مینشست گفت:
- آخرش که چی!؟ شماها پرنده یین مثلا؟!! شماها باید هرچه زودتر از این بلاتلکیفی راحت شید و الا معلوم نیست چه بلایی سرتون بیاد.
قناری که تا اون موقع کنج یکی از قفسها کز کرده بود سرش رو به طرف کبوتر برگردوند و گفت :
- شاید سرنوشتمون اینه!، بالاخره توی این قفس امنیت داریم، یه مشت خرده نون خشکه هم که بخوریم و نمیریم هست. درسته که معلوم نیست کی از اینجا خلاص بشیم، ولی میگن بیرون پر از حیوونایی هست که ممکنه ماها رو تیکه پاره کنن!.
کبوتر گفت: عزیز من!آخه شما پرنده این، گوسفند که نیستین یه جا بچرین؟! پس این بالها برای چیه؟، تازه بعد ازین معلوم نیست صاحب این قفسها چه بلایی سرتون بیاره، به این فکر کن که دیگه هرگز نمیتونیم همدیگه رو پیداکنیم.
پرستو که تازه از سوراخ سقف اومده بود تو و گوش میداد گفت: جناب قناری! منو نگاه کن، من آزادم! هرجا که بخوام میتونم پرواز کنم. صاحب اینجا هر وقت ما رو میبینه با تیر و تفنگ بهمون حمله میکنه، تا حالام خیلی از ماها رو زخمی کرده. ما می خوایم به شماها کمک کنیم. بیاین با ما همرا بشین!.
همهمه ای از توی قفس های دیگه شنیده میشد .بلبلها هم از یک طرف دوست داشتن رها باشن، از طرف دیگه انگار پرواز رو از خاطر برده بودند. یکی از بلبلا گفت:
- شاید این صاحب قفس کم کم دلش نرم شه. اخلاقش خوب شه! دلش به ما بسوزه.
مرغی که ته قفس روی تخم هاش نشسته بود سرش رو نزدیک توری آورد و گفت جوجه هام که سر از تخم بیرون بیارن امنیت میخوان! اینجا امن ترین جا برای اوناست.
پرستو به کبوتر گفت:
- می بینی چقد این صاحب قفس مکار اینا رو از بیرون ترسونده. توی این بیابونی خشک و بی آب و علف امنیت کجا بود؟.
پرستو گفت: جنگلا و دشتای سبزو از خاطراتشون پاک کرده ن!
در همین موقع صدای پای صاحب انبار به گوش رسید. دیگه نمیشد وقت رو از دست داد، همونطور که کبوتر و پرستو از سوراخ سقف به سمت بالا پر میزدند قناری به کبوتر و پرستو گفت:
- اگه قدر قفسو بدونیم شاید کم کم دل همین صاحب قفس نرم شه و یه قفس بهتری برامون درست کنه.........
صاحب انبار دورو ور قفسخونه می چرخید و با خودش میگفت:
پرنده های لعنتی گندتون بزنن، همه جا رو کثیف کردن....لعنت! حسابی ازتون برسم که اون سرش ناپیدا... بعضی هاشونو خوبه سر ببرم به شام خوشمزه کنم!
از اون قناریا هم پول خوبی گیرم میاد. این چند تا بلبل رو هم بعد یه مدت با قیمت زیاد میفروشم، اگه بتونم هرروز پرنده های بیشتری گیر بیارم، پولدار میشم.... چه تخم مرغ هایی! اینا رو ندیده بودم، برم بساط نیمرو رو آماده کنم.
آن بالا در اوج آبیها، فراتر از سقف قفسخانه، پرواز کبوترها و بالهای پرستوها، افق را زیبا و پر امید نگاه داشته بود.


0 Comments