منزل هفتم: در کیفیت یگانه شدن
قطره ای بودم روان در قلب نهر همچو دشت از نهر ها پرگشته شهر
جویها در جویها می ریختند رودها با نهر می آمیختند
در دم رود روان خلق به سدی رسید و خلق بر سر بازار
مزدحم گشت
یار گفت:
خصْم، آمد راه ما را سد کند تا دفاع از کاخ دیوو دد کند
پس از آن،
غریوی از پیشتازان خیابان برآمد، چنانکه پیشانی رود کف آلود گردد و امواج خلایق در هم پیچید، چنان که در ازدحام
گم شدم.
به دور افتادم از هر آشنایی همی گفتم هلا یارا! کجایی؟
جدا افتادم از یاران غمخوار جدا چون طی کنم این راه دشوار؟
یکی به حیرت در من نگریست که که را می جویی؟
گفتم: یاران آشنا را
گفت: مگر اینجا غریبی هست ؟گفتم مرا یارانی بود که
با هم از خانه بدر شدیم و اکنون از ایشان جدا افتادم. اطرافیان را از سخن من خنده
بر چهر افتاد که:
جدایی چیست؟ معنا کن ببینیم! یکی تنها تو پیدا کن ببینیم!
گفتم مگر نه هر کس فردیست پیوند یافته با گروهی، در
این جماعت بزرگ!؟ گفتند:
ذره اینجا ذوب در خورشید شد جلوه ای از واژة توحید شد
قطره چو دررود شد، قطره نه، رود است آن
واژه چو شد در غزل، شعر و سرود است آن
و چون به این سخن اندیشیدم، چهرة اطرافیان، همه به شکل
یار دیدم.
و خلایق، همه فریاد یگانگی سر می دادند که
« ما جمله
با همیم درین رزم زندگی»
و چون خصم به تیغ و تیر یورش آورد، دردم فریاد دعوتی
برآمد از مادری، که بر درخانه ای ایستاده میگفت:
بیا فرزند، کاینجا خانة توست تمام خانه ها کاشانة توست
و یاران همه به دل خانه ها درون میشدند.
گفتم، بی رخصت چنان به خانه ها در می شوند که گویی
هم درآن خانه زاده شده اند. در چنین تعلل و تردید بودم که تیری از سوی خصم بر بازویم
نشست و خون روانه گشت. بناچار به درون خانه شدم
و آنجا زخمیان دیدم چون خود، و دراوج حیرت، مادر و
خواهران خویش دیدم ، به پرستاری دختران و
پسران خلق! چنان که فرزندان خویش را تیمار میکنند، در شستن و بستن جراحتها.
در شگفتی شدم که این مادر من است!؟
لیک، دیگران نیز او را مادر خویش می خوانند
از آن گاهی که پا در ره نهادی دل از خویش و خودیها وا گشادی
پدر داری هزاران در همه کوی برادر باشدت بی حد به هر سوی
هر آن مادر بود مام تو ای یار هر آن خواهر بود همخون و غمخوار
و در این دم بود که یاران نخستین را بیافتم و باز در
جمع آنان به رزم از خانه بدر شدیم.
م. شوق

0 Comments