عرفان خیابانی
منزل چهارم: رخت سفرو توشة راه
…و یار در شتاب بود
که یاران شتافته اند و باید درخیز شد
که در دنبال نمانیم.
گفتم بگذار تا رخت سفر آماده سازم
یار گفت: اینجا رخت برکندن باید نه رخت پوشیدن.
ندیدی عاشقان راه حج را که از خود رخت و پوشش می زدایند؟
گفتم مگر سفری در پیش نیست؟ سفر را رخت خاص باید وتوشة و زاد
گفت این سفر ایمان است و سفرایمان، پرواز است و پرواز را سبکبالی باید و سبکباری.
هرچه داری ز خود فرو انداز تا بپرّی بلند در پرواز
به پرواز عرفان اگر پانهادن پر و بال باید ز خود وانهادن
گفتم پرواز را نیز پروبالی باید. و مرا پرو بالیم نیز نیست؟ گفت:
پروبال سفر عشق است و شور است
مهلت اندک بود و یاران روانه. از اینرو با تک پیراهنی برتن، و سبک پایپوشی ازپی یاران روان شدم و بسیار روانه گان دیدم همه به سیمای یار. آیینه صفت، و هرآینه را فریادی بود. و جوی های روان، کوی درکوی و خیابان درخیابان میرفت.
به یار گفتم: به راستی که رود خلقان یگانه و بی خویش، به طوافی می ماند. کعبه چیست این سفر را؟
یار گفت: آزادی و رهایی. گفتم این کعبة مسلمانان نیست که کعبة همة شریعتهاست. و هم آنان که خویش را بی شریعت می خوانند.
یار گفت: شریعت به لفظ و ظاهر و نام و شکل نیست.
و هر کس که پی آواز حقیقت می دود، و رهایی انسان را از زنجیرهای ستم می جوید، با این سیل خروشان هم قبله است.
تیر خوش پیکان یک کیشیم ما
یک صدا یک بین، یک اندیشیم ما
ادامه دارد
م. شوق

0 Comments