منزل پنجم: اولین سفر
درگام نخست سفر، پاتیز کرده، خویش به یاران رساندم
در جمعی که چون جویی، به نهری می پیوست.
و پرسش آغاز کردم که: که به کدام منزل روانه ایم و
نام مبحث نخستین این ایمان چیست؟
یار به فریاد آمد که:
سنگی از فریاد در چلة گلو گذارکه درس نخست این عشق،
بیزاریست؟
گفتم چه میانه ایست بیزاری را با ایمان و عرفان
گفت: تا نگویی لا به الاّ کی رسی؟
ابراهیم نیز تا به خدا رسد، اول بت را بینداخت
دراندیشه بودم که مگر زمانة بتها سپری نشده است. که یار
در سخن آمد که:
بت را بنگر، بر در و دیوار بتخانه شده ست کوی و بازار
ظاهر همه ظاهر شریفان باطن همه گرگ و خوک وکفتار
چون در درودیوار شهر نگریستم، تصاویر شیوخی سپید موی
آویخته یافتم. و در دم جوانی چون شیر بر دیواره فرا رفت و نمای آن شیخ فرو در کشید
و مردمان در رسیده آتش درآن انداختند.
گفتم این که می بینم به سیمای جابران و ستم پیشگان
نمی ماند که او را موی، سپید است و ردای دین بر تن دارد.
و یار خروشید که:
این همان فتنة زمانة ماست گرگ در پوستین چوپان است
از ریا و دَجَل، ببین کامروز کفر اندر لباس ایمان است.
جام ستم ریخته در کام خلق تیغ کشیده ست به اندام خلق
و در این حال بودیم که نهر به رود پیوسته یکصدا کلام
«مرگ بر بیداد» شهر را فرا گرفت. و گزمگان دجال، به رود خلایق هجوم آوردند.
خیابان داغ از فریاد و پیکار ز تیغ تیز جلادان خونخوار
یار گفت، اینک وقت جنگ وگریز است.
خون بود و خیابان همه پر اخگر آتش
بی
خُود و سپر، ما همه در کار و کشاکش
در همهمه و هیاهو چنان که در شتاب می دویدیم به یار
گفتم: سفر عرفان و عبادت رمضان کجا شد؟ که این دویدن بر آتش است
یار گفت:
رمضان است و راه پیمودن پای بر ریگ داغ فرسودن
مگر معنای رَمَض نمی دانستی؟ که راه رفتن بر ریگ
سوزان دشت است؟


0 Comments