رمان حبیب الله خان قسمت هشتم


 #رمان حبیب الله خان

قسمت هشتم 


چند روز بعد هادي جزئيات سفر به بيرجند را براي مهدي ميگويد:

 ـ همه مي رويم بيرجند. آقاجان آنجا يك خانة جديد خريده. آقاجان مي شود دادستان بيرجند.

 ـ يعني ديگر به اينجا برنميگرديم؟

 ـ نه ديگر! 

ـ آنجا من جاي تفريح غازها را بلدنيستم؟ … گريه هاي مهدي پيش آقاجان و مامان براي بردن غازها ساعتها ادامه مي ياد. 

آقاجان توضيح مي دهد كه در بيرجند درياچه يا باتلاق نيست و غازها بدون گردش در آب نمي توانند خودشان را بشويند. مهدي اصرار ميكند و قول مي دهد كه خودش هر روز غازها را با آب بشويد. سرانجام مهري خانم مهدي را پيش خود غازها مي برد. جلوي قفس آنها مي نشاند و ميگويد:

 ـ تو نبايد فقط به فكر خودت باشي! بايد به فكر غازها هم باشي. آنها اينجا بزرگ شدهاند.اينجا باتلاق دارند. هر روز آب تني ميكنند. دوستانشان را مي بينند. اگر آنها را ببري دوستانشان را از دست مي دهند. جايي هم براي شنا ندارند.

 اگر از خود غازها بپرسي، ميگويند اينجا براي ما بهتر است. مهدي به چشمها و نوك غازها نگاه ميكند. حس مي كند كه آنها مي خواهند بگويند ما اينجا را دوست داريم اما دلمان براي مهدي تنگ مي شود.

 دست آخر، آقاجان قول مي دهد كه هر چندوقت يكبار به زابل برگردد و مهدي را براي ديدن غازها با خود بياورد. مهدي آنقدر به فكر غازهاست كه نمي فهمد در اين چند روز، دو تا كاميون از اثاث خانه پر شده و همه مشغول كار جمعآوري اسباب اثاثيه هستند. همينطور نمي فهمد كه غير از غازها، او مهري خانم را هم از دست خواهد داد. اين را فقط وقتي مي فهمد كه روز آخر در لحظة سوار شدن به كاميون، مهري خانم او را بغل كرده و سفت مي بوسد . اشكهاي مهري خانم روي گونة مهدي او را متوجه گرية مهري خانم مي كند. چرا؟ پاسخ اين چرا داده نمي شود. فقط وقتي كاميونها به راه مي افتند مهدي جاي خالي مهري خانم را حس ميكند. اصلا باورش نمي شود كه ديگر مهري خانم را نخواهد ديد. احساس مي كند از قلبش چيزي كنده شده  و يك فضاي خالي به وجود آمده است. احساس گريه دارد. هادي هم كه خيلي زرنگ است نمي تواند جواب بدهد كه چرا مهري خانم نيامد. فقط عاطفه خانم به دروغ به آنها دلگرمي مي دهد:

 ـ مهري خانم با ماشينهاي بعدي مياد. … گريه هاي مهدي براي جاي خالي مهري خانم آنقدر طول نمي كشد. چون در پيش رو، آنقدر چيزهاي جالب و جديد هست كه چيزهاي پشت سر به زودي فراموش ميشوند. مخصوصا براي مهدي كه در تمامي سالهاي گذشته از وقتي خودش را شاخته تا بحال حتي همينقدر به اين فكر نكرده بود كه مهري خانم كي بود، از كجا وارد خانوادة آنها شد، چرا آمد و چرا ديگر نيامد.

م. شوق

Post a Comment

0 Comments