#طنز از #م_شوق
بایدنا! بده جامي زان گلاب «#روحاني»
تا دمي برآساييم زين فضاي طوفاني
من به زانوان خود مي دوم و مي آيم
تا كه سر كشم زهري در ژنو به مهماني
از بلاي اين #تحريم، عاقبت شدم ناچار
بر در سراي تو سر نهيم و پيشاني
هارت و پورت من منگر سبك كارمان اين است
زير عشوه ها باشد، حال و روز پنهاني
برد بردمان هم گر باخت شد ندارد عيب
زين قمار، بهر ما، نيست جز پشيماني
هرچه خواستي بدهيم، گرچه بعداز اين اينجا،
در نظام واويلاست، ريزش است و حيراني
هر بسيجياي پرسد آخر اين چه بردي بود؟
پس چه بود آن غوغا، زارت و زورت كيهاني
اين زمان غلط كرديم آن همه شكر خورديم
بيت من ز بدبختي رو نهد به ويراني
پولكي به ما بخشيد تا به سفره ام باشد
جوجه هاي كنتاكي، با كباب سلطاني
0 Comments