«مرا برادر خود دانست»
مرا برادرخود میداند
مردی که برادر همهی گنجشکان است
و گریههایش
که زیر پوست گونههایش جاریست
زیباترین رودهای جهان است
رویم را میبوسد
مردی که لبانش زخمی ست
از بس
شعر برای شهیدان زمزمه کرده است
مرا که اهل این زمانهام
با همه سادگیهایم
برادر خود میداند
مردی که دنیا
تا هزارهای دیگر
غمهایش را
شماره خواهد کرد
چه سعادتی ست شاعر بودن
احساس میکنم
که میخواهم گنجشکی باشم
و زیر باران دردهایش
بالهایم را تکان بدهم
و خیس شوم
از درد عشق!
محمد قرایی. م. شوق
27 آذر 1399
0 Comments